احساس خسته

بسم الله الرحمن الرحیم

گوهر شب چراغ رو از سال 86 شروع به نوشتن کردم و امروز خوشحالم که به پایان بخش اول این کتاب رسیدم و اگر عمری باقی باشه ادامشو از سال 1390 شمسی بعنوان جلد دوم این کتاب شروع به نگاشتن خواهم نمود این متن یک متن اخلاقی اعتقادی و عرفانی است امید آنکه مورد قبول درگاه احدیت قرار بگیرد ُبا تمام کمی  ها و کاستی ها تقدیم می کنم به ساحت مقدس آقا امام زمان روحی له الفداء.

مجموعه ارائه شده قالبی شعر گونه داره و انشاءالله سعی می کنم قسمتهای مهمشو توی وبلاگ قبل از اقدام به چاپ قرار بدم ...

بر خورد  نوجوانی آماده رو به سوی دوران جوانی با پیر ‍مردی که بظاهر گدا صفت می آید و در باطن شاهی باشد مردم پیر مراد  را دیوانه نامند و خوانند از آن رو نوجوان را شیطنت برآمد از روی غرور کبر دوران نوجوانی و جوانی این چنین سخن گوید با پیر مراد (نوجوان و جوان در اصل مائیم و پیرمراد بنده ایست از یندگان خدا)

نوجوان در دین خود شک کرده و دین را رها کرده بود و دینداران را به سخره گرفته بود خواست که پیرمراد را در آنچه هست تمسخر کند که کیستی اینچنین   این رفتار چیست از تو این چنین ؟

پیر مراد این چنین می دهد پاسخش کی جوان من آنم که تو نیستی ؟

جوان  گفت از چه چنین پاسخ آوردی ؟!

پیرمراد چنین می دهد جواب :  از آنکه من نیستم بر آنچه خواست توباشد در آن    تو نیستی بر آنچه هست من باشد در آن  ،

تو هستی بر آنچه نیست باد  و  من نیستم بر آنچه خواست توست ،   من هستم بر آنچه  تو در جستجویش نیستی  و تو هستی در جستجوی آنچه من در پیش نیستم  ،

جوان اینگونه پرسید از پیرمراد : چکار کنم من نیز همچون تو شوم  در نیستی بر هستم غالب شوم ،

( در نیستی بر هست غالب شدن یعنی مثل پیر مراد شدن  خود را نیست می داند در مقابل هست واقعی که همه، هستی از او دارند و پیرمراد در عین نیستی خود بر آنچه هست غلبه کرده و هستی خود را نیست می داند هستی که خداوند به او بخشیده ، می بینیم که  در مقابل خداوند یکتا خود را نیست می داند و این یعنی هستی خود را نیست دانستن در مقابل هستی بخش یکتا )

پاسخ دادش بس زیبا آن پیرمراد : که گر خودشناسی راه نیستی هم شناسی ، خودشناس تا هست خود بدست آری ، تا نشناسی هست خویش   پی نبری بر نیست خویش ، بعد از آن که خود شناختی ای نوجوان  ،  خواهی دید که هستی بر نیست توست   پس باید نیست شوی تا که یابی هست خویش ،  هست تو در حقیقت باشد اصل تو    آنچه دور افتادی از آن در اصل تو

نوجوان شتابزده گفت که ای پیرمراد تا بدین جا مرا بس   توضیحی خواهم تا شناسم هست و نیست ،

پاسخی داد آن پیر مراد پر معنا که ای نوجوان  : درنگی باید در سخن   اندیشه و تفکری در پشت هر سخن ، تا که خرد آید ز گفتارت پدید     باید که اندیشیدن در پی دید و شنید  ،  با تو گفتم ابتدا خودشناسی    بعد از آن هست شناسی در خودشناسی ، از چه قبل از خودشناسی هست و نیست خواهی شناخت     اول باید خود شناخت و بعد هست شناخت ،

نوجوان این چنین جواب می دهد بر پیرمراد : مرا در اندیشه عجول پنداشتی  این بگذار بر فطرتم در نوجوانی ،  نوجوانم و تا پیری راه ها و ماهها بپویم   تا که پخته شود خامی ام ،

پیرمراد جوابش داد   بهر دو عالم خبرش داد  ، ای نوجوان دست از هستی خود کش   دست در نیستی خود بر هستی او کش ، اوست به تمام گیتی  و عالم هست     هر که در او نیست شود هستیش هست می شود ،خود را در دام این دنیا منه    دور بایدت از این جهان پر ز فتنه   ، دور بایدت از شر هر چه زشت است و زیبا آیدت    دور بایدت از آنچه تا کنون هست آمدت ،   هر چه در گرد گردون جهان آید    آری هست باید که در نظر آید ، چون وجودش از خالق یکتاست    ولیکن آنچه هست دیدی و شنیدی    پی به هست اصلی ببر  ، چون اگر لطفش نبود    این هست خرد حتماً نبود ،

 


نوشته شده در  دوشنبه 89/5/18ساعت  7:16 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران(بدون)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حرف دل
زیبا ترین های 2010به بیان تصویر
طنز ازدواج
شوهر شناسی سنتی
طنز ضد اقایون
[عناوین آرشیوشده]