احساس خسته
 

بیژن باران: سحر شعر. سحر شعر نخستین بار در 1384 در پایگاه ادبی قابیل نشر شد. نظرات و پرسشهایی نوشته شد که چند مفصل زیر در پاسخ بآنها همزمان نگاشته شدند.

 "سحر شعر" تمثیلی است که در آن تطور تدریجی معشوق در جامعه ایرانی توصیف شده است. در قرون وسطا این استعاره را در عرفان و تصوف بکار برده اند. در میان عوام خواست بشفای عوارض سودازدگی و شیفتگی به طرق مختلف رایج بوده که در این شعر آمده؛ معشوق کنایه ای معادل شعر است. شکایت شاعر ازپیش بینی ناپذیری الهام شعری است: شاعر وقت میعاد با معشوق را نمی تواند تعیین کند. این معشوق یا الهام است که هر وقت بخواهد سراغ شاعر می آید. شاعر خواستار تعیین وقت الهام بنا بر برنامه روزانه خود است تا هر موقع که خواست شعر بگوید نه هر موقع که الهام هوای شاعر را کرد! دغدغه شاعر ضبط تلاشی خاطرات است. "نو اندیشی" در اینجا شکار لحظات فرار در کلام است.

مثلث شعر (تخیل کلامی)، تغییر (بهبود اجتماعی)، علم (شناخت طبیعت) درسخن کهن ایرانی آمده. برای تبیین انسان پویا در جامعه محاط بر او، این فرمول با پندار- گفتار- کردار نیک آمده است. شعر زندگی است. زندگی پویا ست؛ تخیل در آن زیربنای شعر و علم برای ارتباطات اجتماعی است. تنها در بیان است که این 2 از هم فاصله می گیرند. شعر بیانی چندپهلو دارد. علم بیان تخصصی بدون ایهام و غیرقابل فهم برای عوام؛ با نشانه های رقومی، ریاضی، جبری، آماری می باشد. وارن، استاد شیمی پرینستون، با اسکن مغز این نتیجه تجربی را ثابت کرد: در خواندن یک شعر کورتکس ماورای پیشانی فعال می شود. این همان بخش ساختار مغز است که برای مسایل مشکل (برنامه ریزی، حل مسایل، آغاز جنبیدن اندام، حافظه) بکار میرود. کلام شعری (ناحیه شنیدن، دیدن، گفتن، تولید، خزانه/ حافظه) در ناحیه زبان، نیمه چپ جلوی مغز، قرار دارد که نیمه راست آنرا کنترل می کند. لوکرسیوس و مولانا با اشراق شاعرانه به عدم پیوستگی و ذره بودن کائنات پی بردند قاصر از تبیین چرایی و تجربی آن. "دل هر ذره که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی." مولونا با تصویر منظومه گردان یک ستاره با سیارات و اقمار که دل انگیزانه پویا ست تکامل تصویر مانای اتم لوکرسیوس است.
*
"آن لاین پوئت" شجاع ناشناس است. این سنت سخیف خفیه/ تقیه اسائه ادب با شناسه نامعلوم در حال منسوخ شدن است. در روال شجاعت اجتماعی، زنان از مردان پیش ترند. رک به نامه های فروغ. در جامعه ی گذاری ایران ناشناسانی خود را به انحای گوناگون در سایه و تاریکی پنهان کرده ؛ پرخاش، ضمخت گویی، مسخره بازی می کنند. نه نام، نه عکس، نه نشانی ایمیل بجا می گذارند. این خاکستری پوشان ابن الوقت، خشونت کلامی را با جملات 9 من یک غاز برای التیام روان آسیب دیده اشان از اختفا شلیک می کنند. کلمات سخریه آمیز را نثار انسانهایی می کنند که با موج تجدد جامعه بنام، عکس، زندگینامه، اثر هنری وارد می شوند. پایگاه قابیل با درک درست از مرحله ای هنر فعلی عکس، شرح زندگی، نام هنرمند را درج میکند. این نوآوری بموقع است و ستوده. شاید در روال تکاملی شامل همه کسانی که کامنت میگذارند بشود تا آنها هم نام حقیقی، نه شناسه و ایمیل مجازی، خود را پای حرف خود بگذارند.

"آن لاین پوئت" میتوانست خود را معرفی کرده نظرش را جدی مطرح کند. او باید بخواند تا بداند که روبسپیر، میرابو، لامارتین، هوچی مین، مائو تسه دون، گوارا، مارتی، ژوگاشویلی، مایاکوفسکی، فانون در راس نهضتهای اجتماعی، شاعر هم بودند. لوکرسیوس، عمر خیام، فوریه، لاماناسوف، هشترودی، واینبرگ برنده نوبل فیزیک، هم شاعر بودند. در جهان 1000 ها استاد دانشمند هم هست که در هنر و شعر هم دست دارند. این راوی خثن و خثین 3 دختر معاویه ذوق زده است. بجای مطالعه و مناعت به کلید رایانه کافی نت ضربه انگشت میرساند؛ پول تو جیبی بابا را بر باد می دهد. نق زن سرتق از لای ترک دنیای مجازی بتو می خزد؛ چند خط خشونت، سخریه، لاطائلات (توجه به املای غلط "بدمصب" و ندانستن انقلاب 1906 مشروطیت ایران شود) سرهم بندی میکند؛ در می رود. برای این خارخسک که از لای ترک سرک می کشد باید نوشت که بخاطر درج سحر شعر بود که نام بنده معکوس در عدسی زوج تخم چشم جوان رطب خرماییش خلیده، زیر پلک طنازش بتو کشیده شده. وگرنه ظرافت آشنایی با مقالات علمی در وسعش نیست. جوانی را با پول بابا تبدیل به علم یا هنری مفید برای جامعه کردن خیلی بهتر است تا حاشیه نشینی، لیچارگویی، مزه انداختن و تباهی عمر.

 

سحر شعر

ای افسونگر افسانه ای

اوراد ساکر غنچه سرخ دهانت

سوار بر نوار رنگین لایزال؛

رقص انگشتان ساحرت

کلامی آهنگین بر صفحه تصویر.

ای جادوی اسطوره ای

مرا در دیگ معجون اکسیر عشق خود بجوشان!

اگر فلفل و نمک بیش طلب کردم؛

بگو "فضولی موقوف!"

زیرا تو در تغییر حال لحظه ای

با یک ناسزا آغاز؛

و دهها قربان صدقه ی بعدی

فضای زندگی را معطر دایم میکنی.

روزها میگذرد.

با سکوت خود مرا چیز خورد میکنی.

با حلقه 40 کلید خود

طلسم دروازه قفل قلعه الموت را شکسته

روزهای مرا پر از قوس قزح تمنا میکنی؛

شبهای مرا پر از شهاب هوس.

ای پری دریایی

کی از آستانه ی در آیی؟

خیس و آب چکان بسوی آتشگاه خانه بازآیی!

**

سه پر سیمرغ باید.

تا با آتش آن، جن حاضر مرا بتو برساند -

زیرا نشان تو ندانم.

از خاله سراغ تو گیرم؛ مرا برد پیش

سید جلال، دعانویس ته امیریه.

بادست مبارک، آقا طومار کوتاه قلمی کند.

درآب استکان کمر باریک، تبرک دستنویس اضافه شده

تا عارضه زایل شود.

عمه در را باز؛ فالگیر کوچه را تو حیاط کشد.

مشدی بر لبه حوض نشسته اسطرلاب انداخته تا جن زدگی باطل شود.

- نگوید برای همیشه یا فقط امروز!

خواهر مرا پیش مادام ارمنی برده

که در فنجان قهوه من خیره شده

در دالبرهای خشک جدار درونی آن

ردپای ترا یآبد تا مرا بسوی تو راهنمایی کند -

تا از بیچارگی بیرون آیم.

مادر برایم سرکتاب باز کند: خوب، بد، متوسط.

سپس تند نذری به امامزاده داوود برده؛

نظرقربانی بگردنم آویز کند.

در برگشت بره قربانی بر سفره امام اضافه کرده؛

میخواست آش اوماج نذری دهد که باران گرفت.

از دوست خواستم.

"خانه دوست کجاست" را ازبر زمزمه کرد.

جلدی زد بچاک تا 7 چنار

دخیل برایم ببندد؛ خواسته ام مستجاب شود.

برادر برایم شعر لرمانتوف خواند:

"نی خشکی جدا کرد از نیستان

که میلرزید از گستاخی باد.."

سپس رفت برای خرید 24 جلدی کلیات پوشکین یا لنین.

پس از شنیدن وصف جمال تو و شیدایی من

مادر بزرگ نخست گفت مرا "نظر زده اند."

از پستو سکه و تکه ذغالی؛

از دولابچه ی تل نمک تخم مرغی؛

از جیب کت پشمی دستمالی آورد.

چارقد خود بر قالیچه هریز پهن کرد.

سکه بر تخم، زیر خیمه دستمال بدست چپ

بادست دیگر ل های وارونه کشید با ذغال سیاه

روی تخم سفید با خواندن نام

همه کسانیکه مظنون بودند.

حتی آنها که او ابا داشت و فشار بیشتر بر سکه میداد.

همه ی خویشان را نام برد و تخم نشکست.

دوباره رفت تو پستو؛ از صندوق چفت و رز دارش

کتاب ازمابهتران را درآورد.

با ورق زدن صفحات چاپ سنگی کاهیش

عکس خانوادگی آنها را

با انگشت مسن سبابه اش نشان داد.

رو بمن کرد؛ ملایم گوید:

"این از تخم و ترکه پریان است."

در این تصویر آل، دواله پا، جن، دیو، پری، غول

- نیم انسان نیم جانور: سمدار ،دمدار، ناخندار، پرمو ، بیمو، بیدم

شاخدار، بیشاخ، قوی، ظریف - ردیف ایستاده.

دایی با داعیه خواندن کتاب سینوهه مصری در لندن،

سودازدگی و بی اشتهایی مرا به غلظت خون و صفرا ربط دادند.

دستور فرمودند مرا هجمه کرده؛

زالو گیر دوره گرد را امر کردند تا از کیسه خود 6 زالو

گذاشت به سینه و بازو -

برای مکیدن لختگی خون.

نیم ساعت بعد این جوخه سیاه کرمان کلفت شده.

اینبار دایی دستور دادند برای من

عناب، برگ تربچه و لیوان آب انار؛

سپس جوشانده، گزنگبین و نبات.

برای ناهار هم آش گشنیز با قلم گوسفند و هویج.

ولی از آروغ عافیت و چورت قیلوله خبری نشد.

از پدر بزرگ پرسیدم؛

ازغزلیات حافظ با نیت من شاهد آورد:

"پیرهن چاک.."

پدر سطوری از شاهنامه، امیرارسلان و بینوایان خواند.

عمو روزنامه را ورق زده به قسمت

بروج فلکی حواله ام کند.

در همان صفحه سطری با 3 واو رایانه یآبم.

در تارنما نشانی ترا خواستم.

صفحات متوالی نام، مشخصات، عکس و نشانی

در عدسی چشمانم ظاهر شدند.

روزها و شبها در "طلب یار" گذشت.

از شهرها، کشورها، قاره ها رود مصور نامها جاری شد.

من دنبال او بودم؛

ولی طومار نامها و زبانها مرا دربر گرفت.

باز قطرات پیام و نامه از دور میچکد.

**

آه معشوق من پری ست؛

اوبا منست 24×7 ایام.

شب بر شاخه توت فرتوت مرا صدا میزند.

صبح سحر کنار چشمه

با 2 کبوتر مغرور بر 2 قایق خوشتراش و زانوی مخدرش

در استتار "پیرهن چاک " مرا اشاره میدهد.

در صلات ظهر، در هرم لغزان گرمای صحرا

زیر سایه درخت گردوی سر به فلک،

رقصی پرپیچوتاب میکند.

سپس از پاواز رود به کناره خاوری رفته

زیر سایه درختچه های آلبالو، موازی ماهی خزر،

روی چادر سفید گلریز پهن خود.

در تولد دوباره اش

خورشید کسوف میکند.

چشمان باز مرا خیره؛ سپس خواب میکند.

با تماس دست من با این برج عاج بپهلو فتاده

برق فشار قوی ز بازو گذشته مرا با صرع رعشه ای زمین میزند.

در قفل قامت افقی 2 نخل شناور کارون

از گهواره پرفشار آبهای خلیج فارس

به اقیانوس آرام میبرد.

غروب بر شیب مطبوع اخرایی تپه

بر گیسو1000بار شانه میکشد.

از پشت پرده مشکی مویش

2 چشم میشی مرا نظاره میکنند.

وشب، باز شب، در رویای خواب و بیدارمن

با کش وقوس مرا اسیر امواج هوس میکند.

در خیسی سرد سحر، قبل از خروس خوان؛

تحریک نیمرخ ماهرنگ او

با آبشار سیاه گیسو

پرده ی مهدار پنجره را پر وخالی میکند.

**

ای خانم محترم کوچه ی چاله حصار

گرد و ادویه ای بمن دهید

که در هیچ عطاری ای پیدا نشود تا

بدور خانه او بپاشم تا

در کاسه تاسه کباب او یا

در لیوان شربت سکنجبین او بریزم.

با جادو و جنبر اورا تسخیر کنم.

تا قرار گیرد این تصویر سکر فررار

در سکون قاب دیوار .

تا هرگاه که خواستم او را ببینم.

نه هرگاه که خواست او را ببینم.


نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/21ساعت  10:45 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حرف دل
زیبا ترین های 2010به بیان تصویر
طنز ازدواج
شوهر شناسی سنتی
طنز ضد اقایون
[عناوین آرشیوشده]