احساس خسته
سلام ای کابلی دختر، فدایی تاری از مویت
که نقش شعر بسته در بلندی هایی ابرویت

تمام زندگی شعر است اما شعر تر زان نیست
سرایش گرشود با ملحی از اوصاف نیکویت

مرا زنده شود از نو زیبا طرح نوروزی
چو کلکین بشکند چشمم به یک دیداری از رویت

سرا پا درد می بندم همین درد است سهم من
زروزی که فتاد این دو نگاه من بر سویت

طواف کرد چشم من چندی در روزن یک چادر
گمانم سنگ سیاه است ان زلفان و گیسویت

زمانه گر برد دست در درو کشت سالانه
دلم را سهم ان باشد خورد تیغان ابرویت

ترا در یاد دارم همچون ان دیوان یک شاعر
اگر افتد به ویرانه ولی باز از غزل پر است

نوشته شده در  یکشنبه 89/5/24ساعت  10:28 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حرف دل
زیبا ترین های 2010به بیان تصویر
طنز ازدواج
شوهر شناسی سنتی
طنز ضد اقایون
[عناوین آرشیوشده]