سفارش تبلیغ
صبا ویژن
احساس خسته

                                                   م-امید

                                                  
3:سال های 1320 تا 1332 ، سال‌های گریز رضاخان، پایان جنگ جهانی‌ی دوم، ورود و خروج بیگانه‌گان، فراررویی‌ی احزاب سیاسی و نبرد مستمر برای کسب قدرت بود. اما بیش‌ از همه‌ی این‌ها، سال‌های تولد رؤیاهای مردمی بود که پس‌ از خوابی شانزده ساله چشم می‌مالیدند و در جست‌و‌جوی غبار سم‌ضربه‌های مرکب سوار رهایی به هر سو نظر می‌کردند. بقایای گروه پنجاه‌و‌سه نفر خاک زندان را از شانه های خود تکانده و حزب توده را بنیان گذاشته بودند. محمد مصدق خشم مردم از جور تاریخی‌ی بیگانه‌گان را نمادین می‌کرد. افسران خراسان شتاب برای پیروزی را تجسم می‌بخشیدند. جنبش‌های کارگری رؤیای جهانی خالی از طبقات را در سر می‌پروردند. و هیچ‌کس‌ جز به رؤیاها نمی‌اندیشید.

در آن سال­ها باور به تولد روزی دیگر، ایمان به توان خویش‌ و حس‌ به‌بازی‌گرفته شدن در صحنه‌ی سیاسی، همه‌ی ذهنیت مردمی را می‌ساخت که به تغییر تقدیر خویش‌ چشم امید داشتند. آن سال‌ها، روزگار شوق و خیال معصومانه بود و جهان شعر فارسی هرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت این شوق و خیال شانه خالی کند.

در آن سال­ها هوشنگ ابتهاج با نگاه به هم‌سایه‌ی شمالی که تبلور همه‌ی نیک‌بختی‌های سترگ شمرده می شد، چنین سرود: ”در نهفت پردة شب دختر خورشید\نرم می بافد\دامن رقاصة صبح طلایی را”. سیاوش‌ کسرایی جان شاعر فردا را تصویر کرد؛ شاعری که اندوه را خاطره‌ای دور می‌انگارد. یقین او به تولد سراینده‌ای که بر شعرهایش‌ عطر گل نارنج می‌نشیند، بی خدشه بود: ”پس‌ از من شاعری آید\که می خندند اشعارش‌\که می بویند آواهای خودرویش‌\ چون عطر سایه دار و دیرمان یک گل نارنج”. احمد شاملو به خشم ستم‌دیدگان سلام ‌کرد؛ به خون جوشان آنان که عدالت را بشارت می دادند: ”اکنون این منم و شما...\و خون اصفهان\خون آبادان\و قلب من می زندتنبور\ و نفس‌ گرم و شور مردان بندر معشور\در احساس‌ خشمگینم\می­کشد شیپور”.

مهدی اخوان‌ثالث نیز محوِ روزگارش‌ بود. او در سال 1328 امید پیروزی‌ی رنج‌بران را پای کوبید: ”عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد\زبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد\... گوید امید سر از بادة پیروزی گرم\رنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد”. در آن سال‌ها، مهدی اخوان‌ثالث طراح طرحی دیگر بود؛ مایل به برافکندن بنیان جهان: ”برخیزم و طرح دیگر اندازم \بنیاد سپهر را براندازم\...هر جا که روم، سرود آزادی\چون قافیه مکرر اندازم”. جان پراندوه و دیر‌باور او اما بسیار پیش‌ از دیگران به استقبال روزهای بد رفت. در پشت همه‌ی فریادها و شعارها مردمی ایستاده بودند که رخوت‌شان دیرپا بود و آرزوهایشان به لقمه نانی خریدنی: ”ملت گاهی بخواب، گاهی بیدار\و آبروی خود نهاده در گرو نان\...\گاه گرفتار جلوه های دروغین\گاه بکف، پتک و داس‌، سرکش‌ و غصبان”. تردید در دل مهدی اخوان ثالث جوانه زده بود؛ تردید به معبر آرزوها:”دیگر بگو کدام خدا را کنم سجود؟\یا شیوة کدام پیمبر برم بکار”. مهر زردشت و مزدک و مانی و بودا باید همان روزها به دل او نشسته باشد.


نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/21ساعت  10:44 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حرف دل
زیبا ترین های 2010به بیان تصویر
طنز ازدواج
شوهر شناسی سنتی
طنز ضد اقایون
[عناوین آرشیوشده]