دیشب بعد از مدتها شروع کردم به نوشتن نمیدونم چرا!!! شاید به خاطر اینکه دلم به درد اومده بود از دست بازیکنایی که دم از غیرت میزنن درحالی که نمیدونن غیرت و باکدوم "ت" مینویسن!
اوناییکه حالا که فصل نقل و انتقالات داره تموم میشه مردود شدن یا به قول خودمون بی غیرت از آب دراومدن...
اوناییکه از سرنوشت "نکبت" عبرت نگرفتن و اونو تکرارش کردن....
پرچمدارشونم سیاوش اکبرپور بود ،سیاوشی که همیشه دم از غیرت و تعصب و عشق به استقلال میزد سیاوشی که اسطوره ی غیرت بود!(مارو باش با این اسطوره هامون!)
اما به محض شروع نقل و انتقالات هزارتا دلیل مختلف و الکی تراشید و قرمز پوش شد(!) تا یه شوک حسابی به استقلالیا وارد کنه!
اما ما مثل خودش نیستیم: موفق باشی داش سیا...
بعدیشونم خسرو حیدری بود که وقتی استقلال تو بحران بود گفت میمونم...همونی که میگفت تنها گزینه ام استقلاله و به جز استقلال هیچ جا بازی نمیکنم
اما آخرش دروغگو از آب دراومد تو آخرین هفته ها با سپاهان ثبت کرد تا آه از نهاد همه ی استقلالیا درآد!
مثل اینکه خسرو یادش رفته که تو استقلال خسرو شد وگرنه یه بازیکن عادی هم نبود..
چه جوری تونست انقد راحت به "شیرینش" پشت کنه وبا سپاهان ببنده؟!!!!
حالا نوبت فرهاده که عشقشو به شیرین نشون بده!
دوس دارم یه روز خسرو رو ببینمش و ازش بپرسم آقا خسرو تو استقلال چی کم داشتی؟پول؟!شهرت؟!محبوبیت؟! نه تو این چیزارو کم نداشتی!تنها چیزی که تو برای استقلالی بودن کم داشتی غیرت بود ،غیرت!!!
اولین نفر جانواریو بودکه رفت!وقتی اکبرپور با اون همه ادعا ،استقلال و گذاشت و رفت ،ازپسرک مو طلایی(که خارجیه) چه انتظاری هست؟! پسرکی که شهرت ومحبوبیتشو مدیون استقلال بود اما به همش پشت پا زد و رفت دنبال پولش مثل بقیه... ،تا اولین مردودی آزمون باشه...
بیک زاده وکاظمی هم در حدی نیستن که بخوام راجع بهشون بنویسم...
فقط به همشون میگم دست مریزاد خوب جواب هوادارارو دادین...
خوب جواب تشویقاشونو دادین...
خوب غیرت وتعصبتونو نشون دادین خیلی خوب!
ازهمه بدتر اون قلعه نوییه که خودش و استقلالی میدونه و از پشت تیشه به استقلال میزنه
ازیه طرف میگه دیگه از استقلال بازیکن نمیگیریم و از اون طرف شاه ماهی صید میکنه!
میگفت قول من قوله! و قول داده بود دیگه از استقلال بازیکن نگیره اما اونم دروغگو بود و راحت زیر حرف خودش زد...!مثل خیلی های دیگه...
البته تقصیر اون نیست، اونم یه مربیه مثل بقیه مربیا ،باید تیمش و خوب ببنده
مشکل از جای دیگست ،ازدل بازیکناس بازیکنایی که توقلبشون به جای عشق ،پوله...
اینجاست که باید به امثال وحید و آرش ومجتبی آفرین گفت!
البته استقلال تیمی نیست که بارفتن چنتا تازه به دوران رسیده از هم بپاشه
دلم میسوزه برای اوناییکه دیگه راهی برای بازگشت به دل هوادارا رو ندارن
ما هواداران همیشه عاشق ESTEGHLAL بودیم ،هستیم وخواهیم بود و از ته دل فریاد میزنیم:به بلندای نامت دوستت داریم و می ستاییمت ای استقلال
نظرتوچیه؟برام بنویس
میدونم ادبی نبود ولی ازقدیم گفتن چیزی که از دل برآید بردل نشیند(!!)
حرف های تکان دهنده وخواندنی ناصر حجازی...
ناصر حجازی در مصاحبه ای جالب حرف هایی زد که با توجه به پیش بینی درست قبلی وی در مورد انتقال خسرو حیدری به سپاهان . ما را بیش از پیش نگران آینده ی استقلال میکند گزیده ی حرفهای ناصر خان را با هم میخوانیم:
از پیوستن خسرو حیدری به سپاهان ناراحت شدم.استقلال در فصلی که گذشت 3 بازیکن داشت که بیش از دیگران کارایی داشتن(خسرو حیدری .جانواریو و فرهاد مجیدی)
که از این جمع همانطور که گفته بودم دو نفر به جمع سپاهان پیوستند.
این برایم قابل حدس بود چون(آقایان طالب زر و زور هرگاه در استقلال نباشند به تخریب این تیم اقدام میکنند اگر میتوانستند فرهاد را هم جذب میکردند.)
به خسرو حیدری نباید خرده گرفت.جوان است و دیده مدیریت استقلال رغبت لازم را برای حفظ او نداشته و از طرفی باشگاه رقیب دو برابر به او پول میدهد.
من به خود فتح الله زاده گفتم(یکی دو نفر را به مجموعه آورده ای که مریدان و خادمان فلان آقا هستن و آنها دارند هدف رئیس خود را دنبال میکنند اما توجه نکرد و چوبش رو خورد ).
اما استقلال تاوان سخت تری را هم خواهد داد.اطرافیان آن آقا امسال استقلال را زمین میزنند تا آن فرد دوباره منت بگذارد و با لشکرش دوباره به استقلال برگردد و با کار های همیشگی اش به قهرمانی برسد.
شفاف تر ازاین دیگر نمیتوانم حرف بزنم.
آنچه عیان است چه حاجت به بیان است.(من دلم به حال استقلال میسوزد .دلم کباب میشود که میبینم خائنین به استقلال خودشان را عاشقان 20 ساله استقلال معرفی میکنند و سر مردم منت میگذارند.
از بغل این تیم میلیاردر شده اند و چه کار های زشتی که در خفا انجام نمیدهند اما جلوی دوربین ژست آدم های ناسیونالسیت را میگیرند و به ریا کاری میپردازند
خشم و اندوه هواداران استقلال از بی معرفتی و جدایی حیدری از استقلال
یک هفته تمام آن سه هوادار از شهرستان آمده و زیرآفتاب جلوی باشگاه نشسته بودند تا خسرو حیدری برای تمدید قرارداد بیاید، پرسان پرسان آدرس باشگاه در سعادتآباد را پیدا کرده و زیر درختان جلوی در نشسته بودند تا با چشم خود ببینند که ستاره این سالهای آبی کی میآید.
با دیدن هر آزرا سفیدرنگ از جایشان میپریدند که خسرو آمد، اما خیلی زود رویایشان سراب میشد چون او نبود، آفتاب این روزها خیلی داغ بود آنقدر داغ که رویای آنها را هم داغ کرد در این چند روز همه آمدند،امضا زدن تا آبی بپوشند از آرش برهانی که از دسته وسوسههای میلیاردی استیل آذینیها فرار کرد تا ایمان مبعلی که آمده بود دربی تهران را خاطره کند، اما او نیامد هفته به آخر رسید و پرویز مظلومی در طبقه دوم باشگاه هنوز نتوانسته بود خود را بابت یارگیری این فصل راضی کند...
او دغدغه داشت، نگران برای بازی جای هافبکهای چپ و راست تیمش که هنوز معلوم نبود آنها را به چه کسی بسپارد بارها به نظری جویباری و بهتاش فریبا سفارش کرد که خسرو را پیدا کند، آخرین خبر درباره این بود که فرصت خواسته تا تکلیف پیشنهادهای خارجیاش به خصوص پیشنهاد اسپانیا را معلوم کند حالا نگو او از لالیگا پیشنهادی نداشته و همه راهها به اصفهان ختم شده است.
یک پیشنهاد وسوسهانگیز از سپاهان که یک ماهی بود تمام فکر و ذکر او را به خود جلب کرده بود و به خاطر همین برای آنکه دور از دسترس دیگر پیشنهادها باشد بهانه کرد که به ترکیه و امارات میرود تا راحتتر درباره آینده خود تصمیم بگیرد، تصمیمی که باعث دلشکستگی میلیونها هوادار استقلال شد.
روز پنجشنبه وقتی زمزمه شد او با سپاهان تمام کرد و رفتنی است هیچکس این خبر را باور نداشت آن سه هوادار ناامید هم همچنان جلوی باشگاه انتظار او را میکشیدند، پنجشنبه روزی بود که تمام بازیکنان جدید و قدیم استقلال ناهار را میهمان فتحاللهزاده بودند تا با او برای لیگ دهم یا علی بگویند؛ تنها غایب سرشناس این جمع خسرو حیدری بود.
پرویز مظلومی و نظری جویباری هنوز باور نداشتند، نظری خیلی محکم دربرابر این شایعه گفت:«اگر با سپاهان تمام کرده عکسش کو؟!» انگار که او از برنامههای یارگیری این سالها بیخبر است و با آنها آشنا نیست و نمیداند که میشود به طور پنهانی هر کاری کرد و به جای دفتر باشگاه در لابی یک هتل بدون حضور هیچ خبرنگار و هیچ عکاسی قرارداد بست.
بالاخره خبر بستن قطعی شد و حیدری از دلایل جداییاش خبر داد؛ یکی از دلایل این بود که مظلومی زمانی که سرمربی تیم ملی ب بود به او اعتقادی نداشت و نیمکتنشین بوده، جالب اینجاست که یادش نمیآید آن سالها او هنوز خسرو حیدری این روزها نبود و مظلومی نمیتوانست ستارگان آن زمان مانند بادامکی، شاپورزاده یا همین میلاد میداودی را کنار گذاشته و به خسرو بازی داده است، جالب اینجاست آقای حیدری در ادامه گفتوگو از عدم تماس استقلالیها با او ایراد گرفته و گفته است که تنها یکبار سراغش را گرفتهاند در حالی که در این ده روزه به غیر از فتحاللهزاده پرویز مظلومی، فریبا و نظری جویباری بارها با او تماس گرفتهاند، تماسهایی که اکثر آنها بیجواب بود و این آخریها کار به پیغامرسانی رسیده از طریق دوست و آشنا رسیده بود.
نظری جویباری درباره این اتفاق میگوید:«عیبی ندارد استقلال تیم بزرگی است و در این سالها بازیکنان بزرگی آمدهاند و رفتهاند، خسرو حیدری به اندازه علیرضا نیکبخت نبود، نیکبختی که خودش به تنهایی یک تیم بود، توجه کنید وقتی او از استقلال جدا شد به کجا رسید که حالا خسرو میخواهد برسد، من فقط از این ناراحتم که او اقلا جرأتش را نداشت که حتی برای یکبار هم که شده برای دیدار با مسئولین جدید سری به باشگاه و خانهاش بزند، بگذار او هم برود عیبی ندارد.»
جالبترین قسمت گفتوگوی خسرو حیدری بخش پیغام هواداران است و واکنش آنها با این گفتوگوست. 1500 پیغام ضبط شده که تنها بخش کوچکی از هواداران است، هیچکدام خسرو حیدری را نبخشیده و این کار او را باور نکردهاند، آنها می گویند کاش خسرو معرفت جان واریو برزیلی را داشت ... غریبه ای که پس از دو سال بازی با پیراهن آبی درباره جداییاش بهانه نیاورده و با معذرتخواهی از هواداران اعلام کرده که به بهانه دیگری زردسپاهان را پوشید و ای کاش میتوانست برگردد
رقیب همیشه رقیب است چه برسد به اینکه این رقیب سه بار توانسته باشد در لیگ برتر قهرمانی کسب کند. امیر قلعهنویی را میگوییم. همان کسی که خیلیها از حالا او را گزینه اصلی جانشینی پرویز مظلومی میدانند و معتقدند که او هیچ رابطه دوستانهای با سرمربی فعلی استقلال ندارد و البته این حس و حال نسبت متقابل و متعادل دارد. البته اول متن هم گفتیم که چرا. همین هفته گذشته بود که پرویز مظلومی در پشت صحنه یکی از برنامههای تلویزیونی به یکی از دوستان تلویزیونیمان گفته بود که در مورد خسرو حیدری چه تفکری دارد. آنجا که تازه حرف از سپاهانی شدن خسرو سر زبانها افتاده بود و حتی خبرنگاران اصفهانی برخلاف خواسته سپاهانیها از طلاییپوش شدن خسرو خبر دادند.
آن شب مظلومی گفته بود که «قلعهنویی به استقلال قول داده که پس از بیگزاده دیگر کاری به کار مهرههای استقلال نداشته باشد اما اگر بخواهد خسرو یا هر بازیکن دیگری را از استقلال بگیرد، کلاهمان در هم فرو خواهد رفت...» و این صحبتهای دوستانه که پشت صحنه میان حاضران با مظلومی رد و بدل شد را فردای همان شب ننوشتیم تا محکوم به حاشیهسازی برای استقلال یا مربیان دو تیم سپاهان و استقلال نشویم اما وقتی پنجشنبه خبر قطعی سپاهانی شدن حیدری را شنیدیم، دلمان نیامد فضای درونی دل پرویز مظلومی را برایتان ترسیم نکنیم. فضایی که حالا حس و حال روکمکنی بیشتری به خود گرفته است. البته پیش از این اتفاق هم میشد این فضا را به خوبی احساس کرد. خروج حمید بابازاده از کادر فنی سپاهان (به دلیل مشکلات خانوادگی) را به یاد دارید؟ آن زمان مظلومی میدانست که بهترین مربی دروازهبانان ایران برای طالبلو کسی نیست مگر همین مهره کادر فنی سابق استقلال اما او از وجود بابازاده استفاده نکرد تا بعدها کسی نگوید مربیان قلعهنویی در موفقیت احتمالی استقلال نقش داشتند.
پس از آن هم مظلومی به اصرار خواهان حضور منصور پورحیدری در نزدیکی نیمکت استقلال شد تا به محض احساس کوچکترین تحرکات در کنار تیمش عذر نظریجویباری را بخواهد و پورحیدری را که سابقه سرپرستی را هم داشته روی نیمکت بنشاند. البته فوتبال حرفهای دقیقا با همین اتفاقات زیبا و جذابتر میشود و در غیر این صورت هرگز نمیتوانستیم چنین صحنههایی را ببینیم. لحظاتی اینچنینی که یک رقیب برای از کار انداختن جناح راست تیم رقیبش، بهترین راستهای ایران یعنی جواد کاظمیان و خسرو حیدری را یکجا به خدمت بگیرد. بیشک قلعهنویی فقط یک چیز را میخواهد و آن این است که استقلال قهرمان نشود. ژنرال در عالم حرفهایگری بدجوری خنجرش را به پشت استقلال فرو کرد
فقط از همه ی اس اسی های واقعی میخوام امسال دیگه تحت تاثیر حرفای بعضیا قرار نگیرن ونزارن بلاهایی که پارسال سر صمدخان(سلطان قلب های آبی)آوردن و امسال سر پرویز خان بیارن....
----------------------------------------------------
این شعروهم یکی از دوستان که اسم خودشو ننوشته بود تو قسمت نظرات برام نوشته بود گفته حیفه اینجا نذارمش!
عجب رسمیه رسم زمونه...اون کسی میره که قدر ندونه
خسرو حیدری باید بدونه... اسم استقلال جاوید می مونه
نمک نشناسی اینقدر آسونه؟... چقدر عوض شد دور و زمونه
خسرو حیدری باید بدونه ...واحدی چی شد؟خدا می دونه
امیر تو اس اس شدش امیرخان ...دستش رو مشت کرد تو مس کرمان
خسرو حیدری باید بدونه... خیانت اون به یاد می مونه
هدفش چی بود؟لطمه به اس اس؟... همه وجودش از طمع و حرص
خسرو حیدری باید بدونه ...بیاد آزادی کارش تمومه
اشک هوادار ارزشش والاست ...آخه عشق اون پاک و بی ریاست
خسرو حیدری باید بدونه ...آه هوادار پشتش می مونه
عجب رسمیه رسم زمونه ...سوم تیر ماه به یاد می مونه
زمستون میره خسرو بدونه ...سیاهی زغال به روش می مونه
نقد آثار 2 شاعر زن ایرانی
071710
دکتر بیژن باران
1. پگاه احمدی. شاعر را هم چون دیگر احاد جامعه میتوان به مولد و مصرفی تقسیم کرد. مولدان در جهت تکامل جهشی فرهنگ و مصرفی ها به آرایش فرهنگ رایج می پردازند. در قرن 21م از یک شاعر چه توقعاتی میتوان داشت؟ مهمترین این توقعات 5 تا ست با منتجات حاصله.
1- قریحه حاصل وراثت ژنی 20% و محیط پرورشی 80% ست که رشد ادبی و شجاعت اجتماعی شاعر را نتیجه می شود.
2- مدارج تحصیلی و آموزش زبانهای دیگر. منتجه این آگاهی از گذشته و حال ادبیات می باشد؛ نیز ترجمه و نقد را در پی دارد.
3- فعالیت حرفه ای/ اجتماعی. اعتماد به نفس شاعر در بیان عینی آثار اوست که منجر به دفاع از حقوق فردی، صنفی، ملی، جهانی خود در برابر اقشار معاند می شود.
4- کاربرد فنون رایج. قرون وسطا قلم، دوات، کاغذ برای نوشتن شعر بکار می رفت. در قرن 20م ماشین تحریر و کاغذ؛ سپس صفحه کلید رایانه و چاپگر آمد؛ امروز ارتباطات دیجیتال اینترنتی رایج اند. نتیجه نوشتن کند فرصت برای وزن و قافیه به مشعر شاعر میداد تا مراعات آرایه های ادبی عتیق را بکند. ولی با ابزار دیجیتال سده 21م سرعت نویسش به سرعت فکر نزدیک شده؛ لذا شعر پسامدرن از سنت بریده به فردیت شاعر تقلیل می یابد.
5- بدایع هنری و تکامل فرهنگ، در نهایت ایجاد مکتب جدید می کند. تجربه های متنوع در شعر – چه محتوا چه شکل- و نقد آثار گذشتگان/ هم عصران برای تبیین نظرات تئوریک یا عام شاعر و احیانا تصحیح میان- راهی تا جاپای خودرا در تاریخ ادب ایجاد کند. میان –راهی یا مید-کورس اصطلاح فضانوردی ناساست. این تصحیح معمولا از گنده گویی یا خاصه خواهی به طیف بازتری در جامعه می کشد.
این توقعات یا معیار ها را با مطالعه ادبیات در روال تکوینی فرهنگ و روشنفکران میتوان استنتاج کرد. در قرون وسطا 3 مکتب عراقی، خراسانی، هندی وجود داشتند. در دوران معاصر 3 سبک کلاسیک و نیمایی، سپید، پسا-مدرن در شعر فارسی عمده اند. در بین 2 انقلاب مشروطه و جمهوری، شعر نوین نخست در معنی نو شد. نمونه: اعتصامی، عشقی، لاهوتی، دهخدا، یزدی، ایرج، بهار. سپس با غور در شعر فرانسه و روسیه در شکل به روز شد. ازمیان رفتگان شعر نو، خمسه اول شامل نیما، شاملو، فروغ، اخوان، سهراب است. خمسه ثانی دربرگیرنده رحمانی، مشیری، ح مصدق، گلسرخی، کسرایی است. در خمسه ثالث سلطانپور، نادرپور، مختاری، آتشی، ابتهاج جای دارند. از زندگان خمسه یکم کدکنی، خویی، براهنی، آزرم، سیمین؛ خمسه دوم امینی، احمدرضا احمدی، سپانلو، شمس را باید نام برد. برد ادبی / اجتماعی اینها هم بترتیبی است که در بالا ذکر شد. شاعران پس از انقلاب جمهوری بماناد.
معترضه بیآید: اخوان نیما را، فروغ اخوان را نقد کرد. نیما و شاملو مقالات نظری در مورد نقد ادبی در مجلات وزین موسیقی، خوشه، کتاب هفته، ایرانشهر منتشر کردند. سهراب از راه نقاشی و تئوری هنر به اصول زیباشناسی دست یافت. حال 5 معیار فوق در مورد پگاه احمدی و شعر بیات ترک او بکار می روند. در مقدمه این شعر، خواننده شاهد انطباق 5 معیار فوق بر زندگی شاعر تا میانسالی او ست؛ خلاصه شود:
1- در 17 سالگی شعرش در مجله ادبی نشر یافت.
2- کارشناس زبان، نقاد ادبی، مترجم است.
3- نشر 3 مجموعه شعر و مقاله کلاسیک " شعر زن از آغاز تا امروز"
4- ایجاد پایگاه شعری در اینترنت – که گاهی پنچر است!
5- بدعتهای او در این شعر.
نتیجه گیری: پگاه شاعری مولد است – متعلق به خمسه ی اول. از این رو ترسیم منحنی برخوردهای خوانندگان با پگاه شکلی جرسی یا لاله ای دارد: اکثریتی هواخواه علاقه مند و کنجکاو در میان؛ دو نظر غایی اسائه ادب با پرخاش و به به چه چه با تعارف در 2 طرف این اکثریت قرار می گیرند. این را می توان در همین 25 داده (نظرات) فوق نیز دید. اما بدایع شاعر در این شعر در امتداد شعر درخشان تحشیه ایشان می باشد.
2. شیدا محمدی. ترکیبات بدیع کلامی. شعر نو مقوله ای از روبنای جامعه ایرانی قرن 20م است که یکی از مهمترین طلیعه داران مدرنیته، تجدد فرهنگ عرفی، می باشد. مهمترین ویژگی آن طرح ذهن آزاد فردی در جامعه سنتی است؛ این با تجدد رابطه تنگاتنگ دارد. شاعر نو برای نخستین بار در کانون هستی خود، ذهنش، آزاد میشود. دیگر نیازی به عرفان، مداحی، صله خواهی، مجیزگویی ندارد. لذا شعر نو را باید نخست در آزادی ذهن شاعر نو دید؛ سپس در شکل شعر. این آزادی ذهن والاترین خصیصه شعر نو است که شاعر را در رابطه قطری با قدرت حاکم قرار می دهد. یکی از عناصر عمده ذهن شاعر نو وجدان است که ناظر پندار، گفتار، کردار اجتماعی او می باشد.
منشا بدایع در شعر نو: 1- منابع غربی- تئوری، شعر، نشریات، سفر، رسانه ها، اینترنت. 2- درونی کردن فرهنگ بومی محلی – خاطرات کودکی، مناسبات عاطفی، مراوده با بروبچه های بومی؛ مطالعات، تتبعات، اقامت در کلان شهرها. 3- خلاقیت ذهنی- قدرت تخیل، مطالعه، تحلیل، کنجکاوی، تبادل نظر. 4- گسترش میدان لغوی زبانی. شیدا محمدی در شعر نو، احساس و وجدان را همراه کرده تا ترکیبات کلامی بدیعی خلق کند. تحلیل تکامل شعرش در حوصله این یادداشت نیست.
شیدا شاعرشور و شعور می باشد. شعرش تبیین احساسهای شهری در ترکیبات بدیع کلامی است. او ساحریست که محتوای لحظات فرار را بدام انداخته؛ با زیبایی زنانه آنرا در اختیار علاقه مندان هنر قرار می دهد. با این اعجاز گسترش شعرنو از طریق استحاله ی لحظات گذران به شعری مانا حاصل میشود. او از حساسیت ارثی برای دریافت این لحظات، کنجکاوی و تخیل سرشار کودکانه کمک می گیرد تا شعری با فضای رویایی غمین(melancholy)، گذشته جویی(nostalgia) ی عشقی ایده آل (romantic) پی افکند.
شاعر اهل چوخآن و غلو(overstatement) نیست. او با تقید به سنت رایج زیبایی را در 4 چوب متعارف بیان می کند. حجب زنانه به کنار، این یک تصمیم آگاهانه است. وی با رعایت عدم چالش اصول رایج با اعجاز از جنجال بدور می ماند. او زیبایی را در همین محدوده بدام میاندازد. او طبعی لطیف، افسرده، بی پرخاش دارد؛ شعرش بطبع هادی این خصایل شخصی ش ست. ولی وجدان انسانی او بدادش می رسد و شعر ش را از ورطه ی محافظه گرایی و خصوصی گرایی اصحاب پسامدرن و شعر ناب نجات می دهد. با اینکه حجم کار ادبی ش کم است؛ یا دسترس ناپذیر برای علاقمندان، گزیده ها و نغزگویی او مقامی ویژه در شعر نوی کنونی دارد.
شیدا تقید اخلاقی رایج و آزادی انسانی مضارع را در ترازویی میزان می گذارد. در او عاطفه، وفاداری به اصول و یاران، انسانیتی محجوب، صمیمیت انسانی، صداقت عاطفی، کنجکاوی، تخیل، اصالت (originality)، جذبه گذشته، تقید اخلاقی، تیز هوشی، وجدانی آگاه، نوجویی، عدم تکبر و تفخر دیده می شود که در شعر او تصویر می شوند. کنجکاوی و تخیل کودکانه او شعر ش را شاداب می کند. چند نمونه: "هیمه ماه سوخت"، "کوبه مهر" = باد پاییز،"چه شکوه حزینی دارد مهتابی"، "حوصله باران می نوشم"، "هراس ابریشم" = تارهای سردرگم= دست پاچگی =هراس. نکته: کرم چشم ندارد؛ چه برسد که کبود هم باشد!
شیدا شاعر خاطرات خوش گذشته است که با امپرسیونهای احساسی و اعتمادی، کلامی شده اند. احساس او انزوایی نیست؛ سیال و اجتماعی است. این ترکیبات بدیع حامل فضایی غمزده، خاطره انگیز و انسانی اند. شعرش داری ساختار درونی بوده؛ سبک روایی در تقابل با ذهن سیال و چرخش زاویه دید دارد. رک به نقدهای عمومی ح. رسول زاده.
دیدگاه شاعر محاط بر موضوع بوده با معترضات ذهنی راوی. این دید شعر او را ساده تر می نماید. موضوع این خاطرات روال زندگی شهری، وضع فقیران و اکیپهای دوستانه است. شاعر 3 لایه زبانی عاطفی، مکتوب denotative و تلویحی connotative را از ذخیره ذهنی خود، برای شعرش مصالح می کند: از اولی محرکات ارثی، از دومی ادبیات عینی، از سومی تجربیات شخصی. زبان او شاعرانه است- با ترکیبات شاداب و زیبا، بیانی روان و دقیق، عواطفی صمیمی.
شاعر خواننده را به دنیایی سحر آمیز و زیبا هادی می شود. در آن کیفیت هوا، الوان اشیا، لطافتی مه آلود، خیسی، با حرکاتی شاد، خاطرات دسترس ناپذیر بوفور محسوس اند. پیام شاعر اصالت زیبایی در عشق انسانی است. احساس شاعر پیله ایست بر هوشمندی او. کلیت شعرش تصاویر صمیمی، لطیف و حسی را با واسطه تیزهوشی در ساختار درونی زنده ادغام میکند. پس تسلسل تصاویر و ایده ها قارشمیش random و زبان بازی مکانیکی نیست که در نهایت، قصابی شعر چرخ شده رایانه ای را رقیب گردد. نکته بینی اجتماعی او در لوای حساسیت شاعرانه اش مشهود است.
از تداخل هوش و احساس، ترکیبات کلامی خلاقی به فرهنگ فارسی افزوده شده. از خشگی فلات به باران کبیر بیتوته کردن، شاعر را در 2 راهی گزینش قرار می دهد. نوجویی شاعر شامل مشارکت او در ارتباطات اینترنتی نیز هست. او پایگاهی در پرشین بلاگ دارد؛ تردد در سایتهای دیگر و پیغام گذاری می کند.
شبکه ی فرهنگی جهانی پرشن بلاگ شامل 370 هزار کاربر، 56 هزار بلاگ نویس فعال، 2 میلیون نفر بازدید کننده هر ماه دارد. در این دنیای مجازی شاعر اثارش را بدون ممیزی در اختیار دوستداران میگذارد. نظرات انها را در باره آثارش برخط یا ظرف چند روز دریافت میکند. تسریع نشر و تاثیر شعر می تواند کمکی به گزینش سبک و سلوک جاری شاعر شود. فنآوری دیجیتال تقابل قول سر موعد را با تنبلی تاریخی برملا میکند. نیروی جوان با این شاخص سروقت بودن تجدد فرهنگ نو، زمان را نه با تقویم بلکه با ساعت در ارتباطات اجتماعی خود می آموزد و می گنجاند.
اگر 50 سال اول شعر نو- از 1320 ببعد- فردیت مردانه در مبارزه و استقلال ملی برای تجدد بود شعر 15 سال اخیر فردیت زنانه در مدنیت و خشونت زدایی از فرهنگ فعلی ایران است. این شعر مبشر پیام مدنی نوین در دهکده جهانی قرن 21م است. شاعران زن صدای شعر نو فارسی امروز را در ادبیات جهانی رساتر می کنند.
بیژن باران: سحر شعر. سحر شعر نخستین بار در 1384 در پایگاه ادبی قابیل نشر شد. نظرات و پرسشهایی نوشته شد که چند مفصل زیر در پاسخ بآنها همزمان نگاشته شدند.
"سحر شعر" تمثیلی است که در آن تطور تدریجی معشوق در جامعه ایرانی توصیف شده است. در قرون وسطا این استعاره را در عرفان و تصوف بکار برده اند. در میان عوام خواست بشفای عوارض سودازدگی و شیفتگی به طرق مختلف رایج بوده که در این شعر آمده؛ معشوق کنایه ای معادل شعر است. شکایت شاعر ازپیش بینی ناپذیری الهام شعری است: شاعر وقت میعاد با معشوق را نمی تواند تعیین کند. این معشوق یا الهام است که هر وقت بخواهد سراغ شاعر می آید. شاعر خواستار تعیین وقت الهام بنا بر برنامه روزانه خود است تا هر موقع که خواست شعر بگوید نه هر موقع که الهام هوای شاعر را کرد! دغدغه شاعر ضبط تلاشی خاطرات است. "نو اندیشی" در اینجا شکار لحظات فرار در کلام است.
مثلث شعر (تخیل کلامی)، تغییر (بهبود اجتماعی)، علم (شناخت طبیعت) درسخن کهن ایرانی آمده. برای تبیین انسان پویا در جامعه محاط بر او، این فرمول با پندار- گفتار- کردار نیک آمده است. شعر زندگی است. زندگی پویا ست؛ تخیل در آن زیربنای شعر و علم برای ارتباطات اجتماعی است. تنها در بیان است که این 2 از هم فاصله می گیرند. شعر بیانی چندپهلو دارد. علم بیان تخصصی بدون ایهام و غیرقابل فهم برای عوام؛ با نشانه های رقومی، ریاضی، جبری، آماری می باشد. وارن، استاد شیمی پرینستون، با اسکن مغز این نتیجه تجربی را ثابت کرد: در خواندن یک شعر کورتکس ماورای پیشانی فعال می شود. این همان بخش ساختار مغز است که برای مسایل مشکل (برنامه ریزی، حل مسایل، آغاز جنبیدن اندام، حافظه) بکار میرود. کلام شعری (ناحیه شنیدن، دیدن، گفتن، تولید، خزانه/ حافظه) در ناحیه زبان، نیمه چپ جلوی مغز، قرار دارد که نیمه راست آنرا کنترل می کند. لوکرسیوس و مولانا با اشراق شاعرانه به عدم پیوستگی و ذره بودن کائنات پی بردند قاصر از تبیین چرایی و تجربی آن. "دل هر ذره که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی." مولونا با تصویر منظومه گردان یک ستاره با سیارات و اقمار که دل انگیزانه پویا ست تکامل تصویر مانای اتم لوکرسیوس است.
*
"آن لاین پوئت" شجاع ناشناس است. این سنت سخیف خفیه/ تقیه اسائه ادب با شناسه نامعلوم در حال منسوخ شدن است. در روال شجاعت اجتماعی، زنان از مردان پیش ترند. رک به نامه های فروغ. در جامعه ی گذاری ایران ناشناسانی خود را به انحای گوناگون در سایه و تاریکی پنهان کرده ؛ پرخاش، ضمخت گویی، مسخره بازی می کنند. نه نام، نه عکس، نه نشانی ایمیل بجا می گذارند. این خاکستری پوشان ابن الوقت، خشونت کلامی را با جملات 9 من یک غاز برای التیام روان آسیب دیده اشان از اختفا شلیک می کنند. کلمات سخریه آمیز را نثار انسانهایی می کنند که با موج تجدد جامعه بنام، عکس، زندگینامه، اثر هنری وارد می شوند. پایگاه قابیل با درک درست از مرحله ای هنر فعلی عکس، شرح زندگی، نام هنرمند را درج میکند. این نوآوری بموقع است و ستوده. شاید در روال تکاملی شامل همه کسانی که کامنت میگذارند بشود تا آنها هم نام حقیقی، نه شناسه و ایمیل مجازی، خود را پای حرف خود بگذارند.
"آن لاین پوئت" میتوانست خود را معرفی کرده نظرش را جدی مطرح کند. او باید بخواند تا بداند که روبسپیر، میرابو، لامارتین، هوچی مین، مائو تسه دون، گوارا، مارتی، ژوگاشویلی، مایاکوفسکی، فانون در راس نهضتهای اجتماعی، شاعر هم بودند. لوکرسیوس، عمر خیام، فوریه، لاماناسوف، هشترودی، واینبرگ برنده نوبل فیزیک، هم شاعر بودند. در جهان 1000 ها استاد دانشمند هم هست که در هنر و شعر هم دست دارند. این راوی خثن و خثین 3 دختر معاویه ذوق زده است. بجای مطالعه و مناعت به کلید رایانه کافی نت ضربه انگشت میرساند؛ پول تو جیبی بابا را بر باد می دهد. نق زن سرتق از لای ترک دنیای مجازی بتو می خزد؛ چند خط خشونت، سخریه، لاطائلات (توجه به املای غلط "بدمصب" و ندانستن انقلاب 1906 مشروطیت ایران شود) سرهم بندی میکند؛ در می رود. برای این خارخسک که از لای ترک سرک می کشد باید نوشت که بخاطر درج سحر شعر بود که نام بنده معکوس در عدسی زوج تخم چشم جوان رطب خرماییش خلیده، زیر پلک طنازش بتو کشیده شده. وگرنه ظرافت آشنایی با مقالات علمی در وسعش نیست. جوانی را با پول بابا تبدیل به علم یا هنری مفید برای جامعه کردن خیلی بهتر است تا حاشیه نشینی، لیچارگویی، مزه انداختن و تباهی عمر.
سحر شعر
ای افسونگر افسانه ای
اوراد ساکر غنچه سرخ دهانت
سوار بر نوار رنگین لایزال؛
رقص انگشتان ساحرت
کلامی آهنگین بر صفحه تصویر.
ای جادوی اسطوره ای
مرا در دیگ معجون اکسیر عشق خود بجوشان!
اگر فلفل و نمک بیش طلب کردم؛
بگو "فضولی موقوف!"
زیرا تو در تغییر حال لحظه ای
با یک ناسزا آغاز؛
و دهها قربان صدقه ی بعدی
فضای زندگی را معطر دایم میکنی.
روزها میگذرد.
با سکوت خود مرا چیز خورد میکنی.
با حلقه 40 کلید خود
طلسم دروازه قفل قلعه الموت را شکسته
روزهای مرا پر از قوس قزح تمنا میکنی؛
شبهای مرا پر از شهاب هوس.
ای پری دریایی
کی از آستانه ی در آیی؟
خیس و آب چکان بسوی آتشگاه خانه بازآیی!
**
سه پر سیمرغ باید.
تا با آتش آن، جن حاضر مرا بتو برساند -
زیرا نشان تو ندانم.
از خاله سراغ تو گیرم؛ مرا برد پیش
سید جلال، دعانویس ته امیریه.
بادست مبارک، آقا طومار کوتاه قلمی کند.
درآب استکان کمر باریک، تبرک دستنویس اضافه شده
تا عارضه زایل شود.
عمه در را باز؛ فالگیر کوچه را تو حیاط کشد.
مشدی بر لبه حوض نشسته اسطرلاب انداخته تا جن زدگی باطل شود.
- نگوید برای همیشه یا فقط امروز!
خواهر مرا پیش مادام ارمنی برده
که در فنجان قهوه من خیره شده
در دالبرهای خشک جدار درونی آن
ردپای ترا یآبد تا مرا بسوی تو راهنمایی کند -
تا از بیچارگی بیرون آیم.
مادر برایم سرکتاب باز کند: خوب، بد، متوسط.
سپس تند نذری به امامزاده داوود برده؛
نظرقربانی بگردنم آویز کند.
در برگشت بره قربانی بر سفره امام اضافه کرده؛
میخواست آش اوماج نذری دهد که باران گرفت.
از دوست خواستم.
"خانه دوست کجاست" را ازبر زمزمه کرد.
جلدی زد بچاک تا 7 چنار
دخیل برایم ببندد؛ خواسته ام مستجاب شود.
برادر برایم شعر لرمانتوف خواند:
"نی خشکی جدا کرد از نیستان
که میلرزید از گستاخی باد.."
سپس رفت برای خرید 24 جلدی کلیات پوشکین یا لنین.
پس از شنیدن وصف جمال تو و شیدایی من
مادر بزرگ نخست گفت مرا "نظر زده اند."
از پستو سکه و تکه ذغالی؛
از دولابچه ی تل نمک تخم مرغی؛
از جیب کت پشمی دستمالی آورد.
چارقد خود بر قالیچه هریز پهن کرد.
سکه بر تخم، زیر خیمه دستمال بدست چپ
بادست دیگر ل های وارونه کشید با ذغال سیاه
روی تخم سفید با خواندن نام
همه کسانیکه مظنون بودند.
حتی آنها که او ابا داشت و فشار بیشتر بر سکه میداد.
همه ی خویشان را نام برد و تخم نشکست.
دوباره رفت تو پستو؛ از صندوق چفت و رز دارش
کتاب ازمابهتران را درآورد.
با ورق زدن صفحات چاپ سنگی کاهیش
عکس خانوادگی آنها را
با انگشت مسن سبابه اش نشان داد.
رو بمن کرد؛ ملایم گوید:
"این از تخم و ترکه پریان است."
در این تصویر آل، دواله پا، جن، دیو، پری، غول
- نیم انسان نیم جانور: سمدار ،دمدار، ناخندار، پرمو ، بیمو، بیدم
شاخدار، بیشاخ، قوی، ظریف - ردیف ایستاده.
دایی با داعیه خواندن کتاب سینوهه مصری در لندن،
سودازدگی و بی اشتهایی مرا به غلظت خون و صفرا ربط دادند.
دستور فرمودند مرا هجمه کرده؛
زالو گیر دوره گرد را امر کردند تا از کیسه خود 6 زالو
گذاشت به سینه و بازو -
برای مکیدن لختگی خون.
نیم ساعت بعد این جوخه سیاه کرمان کلفت شده.
اینبار دایی دستور دادند برای من
عناب، برگ تربچه و لیوان آب انار؛
سپس جوشانده، گزنگبین و نبات.
برای ناهار هم آش گشنیز با قلم گوسفند و هویج.
ولی از آروغ عافیت و چورت قیلوله خبری نشد.
از پدر بزرگ پرسیدم؛
ازغزلیات حافظ با نیت من شاهد آورد:
"پیرهن چاک.."
پدر سطوری از شاهنامه، امیرارسلان و بینوایان خواند.
عمو روزنامه را ورق زده به قسمت
بروج فلکی حواله ام کند.
در همان صفحه سطری با 3 واو رایانه یآبم.
در تارنما نشانی ترا خواستم.
صفحات متوالی نام، مشخصات، عکس و نشانی
در عدسی چشمانم ظاهر شدند.
روزها و شبها در "طلب یار" گذشت.
از شهرها، کشورها، قاره ها رود مصور نامها جاری شد.
من دنبال او بودم؛
ولی طومار نامها و زبانها مرا دربر گرفت.
باز قطرات پیام و نامه از دور میچکد.
**
آه معشوق من پری ست؛
اوبا منست 24×7 ایام.
شب بر شاخه توت فرتوت مرا صدا میزند.
صبح سحر کنار چشمه
با 2 کبوتر مغرور بر 2 قایق خوشتراش و زانوی مخدرش
در استتار "پیرهن چاک " مرا اشاره میدهد.
در صلات ظهر، در هرم لغزان گرمای صحرا
زیر سایه درخت گردوی سر به فلک،
رقصی پرپیچوتاب میکند.
سپس از پاواز رود به کناره خاوری رفته
زیر سایه درختچه های آلبالو، موازی ماهی خزر،
روی چادر سفید گلریز پهن خود.
در تولد دوباره اش
خورشید کسوف میکند.
چشمان باز مرا خیره؛ سپس خواب میکند.
با تماس دست من با این برج عاج بپهلو فتاده
برق فشار قوی ز بازو گذشته مرا با صرع رعشه ای زمین میزند.
در قفل قامت افقی 2 نخل شناور کارون
از گهواره پرفشار آبهای خلیج فارس
به اقیانوس آرام میبرد.
غروب بر شیب مطبوع اخرایی تپه
بر گیسو1000بار شانه میکشد.
از پشت پرده مشکی مویش
2 چشم میشی مرا نظاره میکنند.
وشب، باز شب، در رویای خواب و بیدارمن
با کش وقوس مرا اسیر امواج هوس میکند.
در خیسی سرد سحر، قبل از خروس خوان؛
تحریک نیمرخ ماهرنگ او
با آبشار سیاه گیسو
پرده ی مهدار پنجره را پر وخالی میکند.
**
ای خانم محترم کوچه ی چاله حصار
گرد و ادویه ای بمن دهید
که در هیچ عطاری ای پیدا نشود تا
بدور خانه او بپاشم تا
در کاسه تاسه کباب او یا
در لیوان شربت سکنجبین او بریزم.
با جادو و جنبر اورا تسخیر کنم.
تا قرار گیرد این تصویر سکر فررار
در سکون قاب دیوار .
تا هرگاه که خواستم او را ببینم.
نه هرگاه که خواست او را ببینم.