احساس خسته



پریا

به فاطی‌ی ابطحی‌ی کوچک
و رقص معصومانه‌ی عروسک‌های شعرش


یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لُخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسّه بود

زار و زار گریه می‌کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می‌کردن پریا.

گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بُلَن تَرَک
از شبق مشکی تَرَک.
روبه‌روشون تو افق شهر غلامای اسیر
پُشتِ شون سرد و سیا قلعه‌ی افسانه‌ی پیر.

از افق جیرینگ‌جیرینگ صدای زنجیر می‌اومد
از عقب از توی بُرج ناله‌ی شب‌گیر می‌اومد...
«ــ پریا! گشنه‌تونه؟
پریا! تشنه‌تونه؟
پریا! خَسّه شدین؟
مرغ پر بَسّه شدین؟
چیه این‌های‌های تون
گریه‌تون وای‌وای تون؟»

پریا هیچ‌چی نگفتن، زار و زار گریه می‌کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می‌کردن پریا...

?

«ــ پریای نازنین

چه‌تونه زار می‌زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی‌گین برف میاد؟
نمی‌گین بارون میاد؟
نمی‌گین گُرگِه میاد می‌خورد ِتون؟
نمی‌گین دیبه میاد یه لقمه خام می‌کند ِتون؟
نمی‌ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد ــ
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین
اسب سفید نقره‌نَل
یال و دُم‌ا ش رنگ عسل،
مرکب صرصرتک من!
آهوی آهن‌رگ من!
گردن و ساق‌ا ش ببینین!
باد دماغ‌ا ش ببینین!

امشب تو شهر چراغونه
خونه‌ی دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می‌زنن
می‌رقصن و می‌رقصونن
غنچه‌ی خندون می‌ریزن
نُقل بیابون می‌ریزن
های می‌کشن
هوی می‌کشن:
«ــ شهر جای ما شد!

عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره»...
پریا!
دیگه توک روز شیکسّه
دَرای قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلَن شین
سوار اسب من شین
می‌رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد

جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده‌هاش میاد.

آره! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه‌لا
می‌ریزن ز دست و پا.
پوسیده‌ن، پاره می‌شن،
دیبا بی‌چاره می‌شن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می‌بینن
سر به صحرا بذارن، کویرو نمک‌زار می‌بینن

عوضش تو شهر ما... ]آخ! نمی‌دونین پریا![
دَر برجا وا می‌شن; برده‌دارا رسوا می‌شن
غلوما آزاد می‌شن، ویرونه‌ها آباد می‌شن
هر کی که غُصه داره
غم شو زمین می‌ذاره.
قالی می‌شن حصیرا
آزاد می‌شن اسیرا
اسیرا کینه دارن
داس شونو ورمی‌دارن
سیل می‌شن: شُرشُرشُر!
آتیش می‌شن: گُرگُرگُر!
تو قلب شب که بدگِله
آتیش‌بازی چه خوش‌گِله!

آتیش! آتیش! ــ چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده
به جستن و واجَستن
تو حوض نقره جَستن...

الان غلاما وایسادن که مشعلارو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیربافو پالون بزنن وارد ِ میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه‌ی یه‌پولش کنن.
دست همو بچسبن
دور یارو برقصن
«حمومک مورچه داره، بشین و پاشو» دربیارن
«قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو» دربیارن

پریا! بسّه دیگه های‌های ِتون
گریه‌تون، وای‌وای ِتون!»...

پریا هیچ‌چی نگفتن، زار و زار گریه می‌کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می‌کردن پریا...

?

«ــ پریای خط‌خطی

لُخت و عریون، پاپتی!
شبای چله‌کوچیک
که تو کرسی، چیک و چیک
تخمه می‌شکستیم و بارون می‌اومد صداش تو نودون می‌اومد
بی‌بی‌جون قصه می‌گُف حرفای سربسّه می‌گُف
قصه‌ی سبزپری زردپری،
قصه‌ی سنگ صبور، بُز روی بون،
قصه‌ی دختر شاه پریون، ــ
شمائین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می‌خورین، جوش می‌خورین، غُصه‌ی خاموش
می‌خورین که دنیامون خال‌خالی‌یه ، غُصه و رنج خالی‌یه؟

دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بَسّه نبود.
دنیای ما عیونه
هر کی می‌خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!

دنیای ما بزرگه
پُراز شغال و گرگه!

دنیای ما ــ هِی، هِی، هِی!
عقب آتیش ــ لِی، لِی، لِی!
آتیش می‌خوای بالاترک
تا کف پات تَرَک‌تَرَک...

دنیای ما همینه
بخواهی نخواهی اینه!

خُب، پریای قصه!
مرغای پر شیکسّه!
آب تون نبود، دون تون نبود، چائی و قلیون تون نبود،
کی بِتون گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه‌ی قصه‌تونو ول بکنین، کار تونو مشکل بکنین؟»

پریا هیچ‌چی نگفتن، زار و زار گریه می‌کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می‌کردن پریا.

?

دس زدم به شونه‌شون
که کنم روونه‌شون ــ
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن خنده
شدن، خان شدن بنده شدن، خروس ِ سرکنده شدن، میوه شدن
هسته شدن، انار سربسته شدن، امید شدن یاءس شدن، ستاره‌ی
نحس شدن...

وقتی دیدن ستاره
به من اثر نداره:
می‌بینم و حاشا می‌کنم، بازی‌رو تماشا می‌کنم
هاج و واج و منگ نمی‌شم، از جادو سنگ نمی‌شم ــ
یکی‌ش تُنگ شراب شد
یکی‌ش دریای آب شد
یکی‌ش کوه شد و زُق زد
تو آسمون تُتُق زد...

شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ورکشیدم
زدم به دریا تر شدم، از اون‌ور ش به‌در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می‌زدن، هم‌پای آواز می‌زدن:

«ــ دلنگ دلنگ! شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانوم آفتاب کرد
کُلّی برنج تو آب کرد:

خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین!

ما ظلمو نفله کردیم
آزادی رو قبله کردیم.

از وقتی خَلق پاشد
زنده‌گی مال ما شد.

از شادی سیر نمی‌شیم
دیگه اسیر نمی‌شیم

هاجَستیم و واجَستیم
تو حوض نقره جَستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه‌مون رسیدیم...»

?

بالا رفتیم دوغ بود
قصه‌ی بی‌بی‌م دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه‌ی ما راست بود:

قصه‌ی ما به سر رسید
غلاغه به خونه‌ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
1332




نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/28ساعت  9:30 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()


زمستان”

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید , نتواند ,
که ره تاریک و لغزان است .
و گر دست محبت سوی کس یازی ,
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون, ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاینست, پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست … آی
دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای

منم من, میهمان هر شبت, لولی وش ِ مغموم
منم من, سنگِ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش, نغمه ناجور
نه از رومم, نه از زنگم, همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در, بگشای, دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست, مرگی نیست
صدایی گر شنیدی, صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد, سحر شد, بامداد آمد؟
فریبت می دهد, بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این, یادگار سیلیِ سردِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده,
به تابوت ستبرِ ظلمت نُه تویِ مرگ اندود, پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز

شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر, درها بسته, سرها در گریبان, دستها پنهان,
نفسها ابر, دلها خسته و غمگین,
درختان اسکلتهایِ بلور آجین,
زمین دلمرده, سقفِ آسمان کوتاه,
غبار آلوده مهر و ماه,
زمستان است



نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/28ساعت  9:30 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()

علیرضا عسگری

تجاوز

دوباره کِشت می شویم

به ضرب و زور

و جمهوری

تثبیت می شود

" ماشا الله، حزب الله"

و امشب

تا صبح

هزارپرچم آزادی

برفرازدست موتورسواران

خواهد چرخید

هزارباتوم معتقد

و گارد ویژه خیانت نخواهد کرد

باتوم ها

فرو می روند

و ما کِشت می شویم

به ضرب و زور

آبستن می شویم

و درد می کنیم

" ماشا الله، حزب الله"

و جمهوری تثبیت

" نزن آقا

من خودم

دستم ایناها

توصد تا عکس

دست من

طناب دار

نزن، نزن"

و می زند.

عبورمی کند ازبهت خیابان

یک ماشین ِ ترس:

" فرماندهی یگان ویژه"

و خاک دردهان مردم

سکوت.

فرورفته است

باتوم

و درد می کنیم

زاده شوید

باتوم ها

فرزندان تجاوز

و بکوبید

زاده شوید یک روز

آری

درد می کنیم

فرو رفته است

باتوم

و جمهوری

تثبیت می شود.


علیرضا عسگری

25 خرداد 88

سه روز پس از" انتخابات ریاست جمهوری" ایران


نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/28ساعت  9:30 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()



از حصیر شیخ آید دم به دم بوی ریا

چاره‌یی براین ریا و بوریا باید نمود

محمد فرخی یزدی شاعری است که قلمش را برای ترویج و دفاع از آزادی و انقلاب به‌کار گرفت. شعر فرخی، فراخوانی برای آزاد زیستن و مبارزه برای تحقق آزادی است. شعر او از سویی وصف حال رنجدیدگان و محرومین جامعه و بازتاب خشم وخروش آنها علیه بی‌عدالتی و استثمار است؛ از سوی دیگر افشاگر ستم و سرکوبی حاکمان و مرتجعان ضدمردمی.

تپیدنهای دلها ناله شد، آهسته آهسته

رساتر گر شود این ناله‌ها، فریاد می‌گردد

ز اشک و آه مردم بوی خون آید، که آهن را

دهی گر آب و آتش، دشنه فولاد می‌گردد

دلم از این خرابیها بُـوَد خوش، زانکه می‌دانم

خرابی چون که از حد بگذرد، آباد می‌گردد

ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش

علمدار و عَـلَم، چون کاوة حداد می‌گردد

به ویرانیِ این اوضاع، هستم مطمئن، زانرو

که بنیان جفا و جور، بی بنیاد می‌گردد

نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/28ساعت  9:30 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()



عارف قزوینی - از خون جوانان وطن لاله دمیده

از میان تمام تصنیف های عارف شاید تصنیف " از خون جوانان وطن لاله دمیده " مشهورترین باشد . این تصنیف تاریخی، هفتمین تصنیف از مجموعه تصنیف های عارف است. او در مقدمه آن نوشته است :
این تصنیف در دوره دوم مجلس شورای ایران در تهران ساخته شده است. بواسطه عشقی که حیدرخان عمواوغلی بدان داشت، میل دارم این تضنیف به یادگار آن مرحوم طبع گردد. این تصنیف در آغاز انقلاب مشروطه ایران بیاد اولین قربانیان آزادی سروده شده است :

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ!
سر کین داری ای چرخ!
نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ!
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ!
سر کین داری ای چرخ!
نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ!
از دست عدو ناله من از سردرد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ!
سر کین داری ای چرخ!
نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ!

نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/28ساعت  9:30 صبح  توسط مهفام 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حرف دل
زیبا ترین های 2010به بیان تصویر
طنز ازدواج
شوهر شناسی سنتی
طنز ضد اقایون
[عناوین آرشیوشده]